عاشق شدم
فکر می کردم تمامی دنیا ازآن من است
همه چیز و همه کس را متعلق به خود می دانستم!
امروز که
با دست خالی از تمامی
تعلقات و خواستن ها
خاطرات شیرین و گاه تلخ گذشته را مرور می کنم
متوجه شدم که تنها دارایی من در این مسیر پر فراز و نشیب تنهاییست
آری
" تنهایی "
این تنها دارایی من است
"دلا خو کن به تنهایی که از
تنها
بلا خیزد."
بانوی جان !
جمله ای را از کتاب " بار دیگر شهری که دوست می داشتم " به یادم آمد
و
برایت می نویسم :
"هلیا!
به یاد داشته باش که یک مرد، عشق را پاس میدارد
یک مرد هر چه را که میتواند به قربانگاهِ عشق میآورد
آنچه فدا کردنیست فدا میکند
آن چه شکستنیست میشکند
و آنچه را تحملسوز است تحمل میکند
اما؛
هرگز به منزلگاهِ دوست داشتن به گدایی نمیرود!"
نباید
هیچگاه
یک مرد را
فقط به جرم عاشق شدن
استهزا کرد.
حال با قبول سرنوشت خوش
تو را به خدای عشق می سپارم
و
.
اما
سوال این است
آیا
واقعا
این است نظام عشق ؟؟؟؟!!!!!!!
من روز خویش را
با آفتاب روی تو
کز مشرق خیال دمیده است آغاز میکنم
من با تو می نویسم و می خوانم
من با تو راه می روم و حرف می زنم
وز شوق این محال:
که دستم به دست توست!
من
جای راه رفتن پرواز می کنم!
آن لحظه که مات
در انزوای خویش
یا درمیان جمع
خاموش می نشینم:
موسیقی نگاه تورا گوش می کنم
گاهی میان مردم
در ازدحام شهر غیر از تو
هرچه هست فراموش می کنم.
ترا من چشم در راهم شباهنگام
که می گیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
ترا من چشم در راهم.
شباهنگام در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه
من از یادت نمی کاهم
ترا من چشم در راهم.
منم اشتباه کردم
فکر کردم شوخیه وقتی می گی :
((نیستی حس بهتری دارم))
فکر کردم اگر تلاش کنم
درست می شه
اشتباه کردم///
باید میفهمیدم با بودن من توی گوشه زندگیت خوشحال نیستی
داشتم یه تلاش بیهوده می کردم .
یادته
میگفتم
امان از تلاش بی نتیجه
من
برای تو تموم شدم .
این جمله ت رو روی حافظه ی خودم حک می کنم
(امروز که نبودی
شاد بودم).
چه تلخه بفهمی نبودنت باعث شادی گل زیبای زندگیته
حالا بانوی جان
بانو جان!
رسالتی دارم
بدون اینکه بفهمی
یا اینکه کدورتی درست کنم
بدون اینکه آب از آب ت بخوره
میرم
به قول درویش مصطفی " پاهامو جمع می کنم"
و امیدوارم همه چی توی زندگیت درست بشه
امیدوارم
خوشحال بشی.
بشی همون گل شاداب و خوشحالی که می شناختم
با همون خنده های قشنگ و بی همتایی که داشتی.
باور کن
اگه می دونستم که
موندن من باعث اینهمه غصه توی زندگیت شده
خیلی زودتر از این حرفا رفته بودم .
فقط یادت باشه
من مرد این ره بودم
یاد قشنگت همیشه توی قلبم می مونه
بانوی بی تکرار !
اینگونه به اعتماد
کلید قلبم را
در دستانت می گذارم
نان شادی ام را با تو قسمت می کنم
به کنارت می نشینم
و سربر شانهی تو
اینچنین آرام
به خواب می روم؟
کیستی که من
اینگونه به جد در دیار رویاهای خویش با تو درنگ می کنم؟!!
کیستی که من
جز او
نمی بینم و نمی یابم ؟!!
دریای پشت کدام پنجره ای؟
که اینگونه شایدهایم را گرفته ای
زندگی را دوباره جاری نموده ای
پر شور
زیبا
و
روان
دنیای با تو بودن در اوج همیشه هایم
جان می گیرد
و هر لحظه تعبیری می گردد
ازفردایی بی پایان
در تبلور طلوع ماهتاب
باعبور ازتاریکی های سپری شده…
کیستی
ای مهربان ترین؟
بانوی مهر !
بانوی جان!
درباره این سایت